
آدم کوچولوها (The Minpins)
نویسنده: رولد دال (Roald Dahl)
ترجمه: محبوبه نجفخانی
ناشر: افق
سال نشر: 1398 (چاپ 11)
قیمت: 18000 تومان
تعداد صفحات: 82 صفحه
شابک: 978-964-369-269-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 99 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 2 نفر)
نویسنده: رولد دال (Roald Dahl)
ترجمه: محبوبه نجفخانی
ناشر: افق
سال نشر: 1398 (چاپ 11)
قیمت: 18000 تومان
تعداد صفحات: 82 صفحه
شابک: 978-964-369-269-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 99 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 2 نفر)
بیلی کوچولو حوصلهاش از اینکه بچهی خوبی باشد سر رفته و به همین خاطر میخواهد سری به جنگل گناه بزند. مادرش میگوید حتی بزرگترها هم از جنگل گناه میترسند، چون پر از اژدهای بنفش و غول سبز یک چشم است و او اجازه ندارد پایش را آنجا بگذارد.
اما بیلی کوچولو از پشت پنجره به جنگل گناه نگاه میکند و توی دلش میگوید: "ولی من بالاخره میروم و یک ذره هم نمیترسم."
اما پا گذاشتن به جنگل گناه همان و ... بهتر است بقیه داستان را خودتان در کتاب بخوانید!
داستان با این جملات آغاز میشود:
"مادر بیلی کوچولو، همیشه به او میگفت که چه کاری را اجازه دارد بکند و چه کاری را اجازه ندارد بکند.
تمام کارهایی را که او اجازه داشت بکند، کارهای خستهکنندهای بودند، اما کارهایی را که اجازه نداشت بکند، کارهای جالب و هیجانانگیزی بودند.
یکی از کارهایی که هرگز و هرگز اجازه نداشت بکند، و این کار از همهی کارها هیجانانگیزتر بود، این بود که نباید از در باغ بیرون میرفت و دنیای آن طرف باغ را میدید.
عصر یکی از روزهای آفتابی تابستان، بیلی کوچولو توی اتاقنشیمن، روی صندلی زانو زده بود و از پشت پنجره، به دنیای عجیب آنطرف خیره نگاه میکرد.
مادرش توی آشپزخانه داشت لباس اتو میکرد و با آن که در باز بود، نمیتوانست بیلی را ببیند ..."
"مادر بیلی کوچولو، همیشه به او میگفت که چه کاری را اجازه دارد بکند و چه کاری را اجازه ندارد بکند.
تمام کارهایی را که او اجازه داشت بکند، کارهای خستهکنندهای بودند، اما کارهایی را که اجازه نداشت بکند، کارهای جالب و هیجانانگیزی بودند.
یکی از کارهایی که هرگز و هرگز اجازه نداشت بکند، و این کار از همهی کارها هیجانانگیزتر بود، این بود که نباید از در باغ بیرون میرفت و دنیای آن طرف باغ را میدید.
عصر یکی از روزهای آفتابی تابستان، بیلی کوچولو توی اتاقنشیمن، روی صندلی زانو زده بود و از پشت پنجره، به دنیای عجیب آنطرف خیره نگاه میکرد.
مادرش توی آشپزخانه داشت لباس اتو میکرد و با آن که در باز بود، نمیتوانست بیلی را ببیند ..."
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: