
پارسیان و من، کاخ اژدها
نویسنده: آرمان آرین
ناشر: نشر موج
سال نشر: 1393 (چاپ 13)
قیمت: 12000 تومان
تعداد صفحات: 224 صفحه
شابک: 978-964-5834-12-6
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 62 نفر
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 10 نفر)
نویسنده: آرمان آرین
ناشر: نشر موج
سال نشر: 1393 (چاپ 13)
قیمت: 12000 تومان
تعداد صفحات: 224 صفحه
شابک: 978-964-5834-12-6
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 62 نفر
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 10 نفر)
کتاب اولین عنوان از مجموعه سهگانه "پارسیان و من" است.
در این داستان اردشیر نوجوانی است که از جهان معاصر، گام بر زمان مینهد و سر از زمانهی ضحاک ماردوش (آژی دهاک) برون میآورد. او با نگاهی امروزین و ایرانی و انسانی، زندگی در آن دوران را تجربه میکند و در کنار کاوه و فریدون و ایرج و ... با همهی زوایای این بزرگترین ماجرای اسطورهای تاریخ بشر آشنا میشود.
در این داستان اردشیر نوجوانی است که از جهان معاصر، گام بر زمان مینهد و سر از زمانهی ضحاک ماردوش (آژی دهاک) برون میآورد. او با نگاهی امروزین و ایرانی و انسانی، زندگی در آن دوران را تجربه میکند و در کنار کاوه و فریدون و ایرج و ... با همهی زوایای این بزرگترین ماجرای اسطورهای تاریخ بشر آشنا میشود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"روزهای روشن و آفتابی را به یاد میآورم که پشت فرمان اتومبیل پدر، روی زانوان استوار و مردانهاش سوار میدشدم و دستهایم را روی دستان بزرگ او میگذاشتم و توی جادهی باریک، رو به دریا حرکت میکردیم.
پدرم چشمان روشن و عمیقی داشت و درخشش گرم و مهربانی در زلال چشمانش موج میزد، درخششی که وقتی با نگاه مادرم بر میخورد، تازه میشد. مادر را خوب به خاطر دارم. وقتی که به دریا میرسیدیم، من در ساحل با شنها بازی میکردم و او با پدرم هیزمهای جمع کرده را آتش میزدند و غذا را گرم میکردند. اینها همه، مال ده سال پیش است، یعنی زمانی که من دوازده ساله بودم. بعد از ناهار، در گوشهای از ساحل، پدر و مادرم ساعتها با هم حرف میزدند، در واقع پدرم حرف میزد و مادرم مینوشت ..."
"روزهای روشن و آفتابی را به یاد میآورم که پشت فرمان اتومبیل پدر، روی زانوان استوار و مردانهاش سوار میدشدم و دستهایم را روی دستان بزرگ او میگذاشتم و توی جادهی باریک، رو به دریا حرکت میکردیم.
پدرم چشمان روشن و عمیقی داشت و درخشش گرم و مهربانی در زلال چشمانش موج میزد، درخششی که وقتی با نگاه مادرم بر میخورد، تازه میشد. مادر را خوب به خاطر دارم. وقتی که به دریا میرسیدیم، من در ساحل با شنها بازی میکردم و او با پدرم هیزمهای جمع کرده را آتش میزدند و غذا را گرم میکردند. اینها همه، مال ده سال پیش است، یعنی زمانی که من دوازده ساله بودم. بعد از ناهار، در گوشهای از ساحل، پدر و مادرم ساعتها با هم حرف میزدند، در واقع پدرم حرف میزد و مادرم مینوشت ..."
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: