
تا تو هستی (نبودی اگر تو) (If Only It Were True)
نویسنده: مارک لوی (Marc Levy)
ترجمه: مهدی طارمی (سردانی)
ناشر: روزبهان
سال نشر: 1384 (چاپ 1)
قیمت: 2100 تومان
تعداد صفحات: 245 صفحه
شابک: 964-312-886-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 118 نفر
امتیاز کتاب: (3.56 امتیاز با رای 27 نفر)
نویسنده: مارک لوی (Marc Levy)
ترجمه: مهدی طارمی (سردانی)
ناشر: روزبهان
سال نشر: 1384 (چاپ 1)
قیمت: 2100 تومان
تعداد صفحات: 245 صفحه
شابک: 964-312-886-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 118 نفر
امتیاز کتاب: (3.56 امتیاز با رای 27 نفر)
آرتور و لورن عاشق هم هستند و با یکدیگر زندگی میکنند. خب، البته ماجرا به این سادگیها هم نیست. لورن یک روح است، روحی که عاشق آرتور شده. و آرتور تنها کسی است که میتواند روح لورن را ببیند. اما موضوع از این هم پیچیدهتر است. لورن نمرده، بلکه بر اثر تصادفی به کما رفته و جسد او که با کمک دستگاههای مختلف زنده نگه داشته شده بر روی تخت بیمارستانی در همین نزدیکیها ماههاست که بیحرکت آرمیده است.
(از روی داستان این کتاب یک فیلم سینمایی نیز ساخته شده است)
(از روی داستان این کتاب یک فیلم سینمایی نیز ساخته شده است)
در صفحه 34 کتاب میخوانیم:
"... صدا لحظه به لحظه واضحتر میشد. کمی درنگ کرد، نفس عمیقی کشید و با یک حرکت ناگهانی درهای کمد را گشود. یکه خورد، پا پس کشید.
در لابلای انبوهی رخت و رختآویز زنی جوان خود را پنهان کرده بود، با چشمانی بسته، بشکنزنان و مدهوش برای خودش ترانه میخواند.
آرتور با هیجانی وصفناپذیر پرسید: "شما کی هستین، اینجا چه میکنین."
زن جوان به خود آمد و در چشمان او خیره شد و گفت: "اه، شما من رو میبینین؟"
"البته که من شما رو میبینم."
پیدا بود که آن زن از اینکه کسی او را میتواند به چشم ببیند، کاملا غافلگیر شده است. آرتور گفت: "من نه کورم و نه کر، ولی شما اینجا چه کار میکنین؟"
تنها پاسخی که زن جوان داد این بود: "این که خیلی عالیه!" ..."
"... صدا لحظه به لحظه واضحتر میشد. کمی درنگ کرد، نفس عمیقی کشید و با یک حرکت ناگهانی درهای کمد را گشود. یکه خورد، پا پس کشید.
در لابلای انبوهی رخت و رختآویز زنی جوان خود را پنهان کرده بود، با چشمانی بسته، بشکنزنان و مدهوش برای خودش ترانه میخواند.
آرتور با هیجانی وصفناپذیر پرسید: "شما کی هستین، اینجا چه میکنین."
زن جوان به خود آمد و در چشمان او خیره شد و گفت: "اه، شما من رو میبینین؟"
"البته که من شما رو میبینم."
پیدا بود که آن زن از اینکه کسی او را میتواند به چشم ببیند، کاملا غافلگیر شده است. آرتور گفت: "من نه کورم و نه کر، ولی شما اینجا چه کار میکنین؟"
تنها پاسخی که زن جوان داد این بود: "این که خیلی عالیه!" ..."
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: