معمولا وقتی شماره جدید "عروسک سخنگو" به دستم میرسد، اول از همه صفحات آن را تند و تند ورق میزنم تا ببینم که مطلبی به قلم سردبیر در آن چاپ شده یا نه. برای خواندن همیشه اولویتام نوشتههای خانم نعیمی است. نه به خاطر اینکه او "ناخدای" عروسک سخنگوست و مثلا چنین و چنان (در مجله "جهان کتاب" هم مطلب ثابت او در هر شماره که به بررسی کتابهای داستان نویسندگان ایرانی میپردازد یکی از ایستگاههای ثابت من است). به تجربه برایم ثابت شده که از نوشتههای خانم نعیمی معمولا حرارت (و گاهی هم آتش و دود) برمیخیزد و به همین خاطر هم مثل آدمهایی که هر وقت توی خیابان دعوا میشود بیاختیار جلب این "سر و صدای" اجتماعی میشوند، من هم اول دنبال آن حرارت و آتش و دود میگردم.
نوشته خانم نعیمی در این شماره اما خیلی هیجانانگیز نیست (در حقیقت "آتشزا" نیست!) معرفی کتابی است از نیل گیمن که قبلا آن را ندیده بودم و با خواندن مطلب سردبیر میگذارمش توی فهرست خریدم تا تهیهاش کنم و بخوانمش. از نیل گیمن "کتاب گورستان" را خواندهام و دوستاش داشتهام و "کورالاین" را خواندهام و دوستاش نداشتهام. بنابراین هنوز میشود به خودمان فرصت بدهیم که در مورد این نویسندهی سرشناس تصمیم بگیریم.
اما ماجرای نیل گیمن با همین معرفی کتاب خاتمه پیدا نمیکند. در این شماره ترجمه داستانی از او نیز چاپ شده و به نظر گل سرسبد این شماره، همین داستان است. اسم داستان هست "روزی که بابا را با دو تا ماهی قرمز عوض کردم"! همین چند وقت پیش در متن بحثی مجازی درباره کتابی با موضوعی مشابه بودم و آنجا متوجه شدم که پدر و مادرها اغلب در واکنش به اینجور داستانها اخمهایشان میرود توی هم و با صدور این رای که "بدآموزی داره!" خواندن درباره چنین موضوعی را برای بچهها ممنوع میکنند. من اما واقعا از خواندنش لذت بردم (عجب بدجنسی هستم من!) شاید البته آن بحث کذا هم در جلب توجه من به داستان بیتاثیر نبوده. اما از حق نگذریم، در مقایسه با آن "کتاب بحثبرانگیز دیگر" (که همینروزها مفصل دربارهاش برایتان خواهم نوشت) نثر شوخ و شنگ گیمن و داستانپردازی بامزهاش، واقعا جای گله و شکایت و "انتقاد ادبی" باقی نمیگذارد.
خلاصه داستان "روزی که بابا را با دو تا ماهی قرمز عوض کردم" از این قرار است که مادر، راوی خردسال داستان و خواهر کوچکترش را با پدرشان در خانه تنها میگذارد و برای انجام کاری بیرون میرود.
پدر مشغول خواندن روزنامه است و کاری به کار بچهها ندارد. بازی بچهها اما با ورود ناتان، دوست راوی، که یک تنگ به همراه دو ماهی قرمز درون آن را با خود آورده قطع میشود. راوی به محض دیدن ماهیها شیفته آنها میشود و تصمیم میگیرد تنگ و ماهیها را از ناتان بگیرد. اما او باید بجایش چیزی به ناتان بدهد. ناتان نه کارتهای بیسبال راوی را میخواهد و نه کیسهبوکس یا نیلبک او را. اما بالاخره فکر بکری به ذهن راوی میرسد و میگوید که به جای تنگ و ماهیها ناتان میتواند بابایش را با خود ببرد!
معامله انجام میشود و ناتان و بابا به خانهشان میروند. راوی همینطور که خواهر کوچکش دارد به او هشدار میدهد که وقتی مامان برگردد به دردسر بزرگی خواهد افتاد، با ماهیهای تازهاش صفا میکند. اما حدس خواهر کوچک درست است و وقتی مامان برمیگردد و متوجه میشود که راوی چکار کرده تنگ ماهیها را به دست او میدهد و میگوید: "... همین الان این ماهی قرمزها را میبری پیش ناتان و بدون بابات هم برنمیگردی." ...
موضوع یا پرونده اصلی این شماره عروسک سخنگو اما معرفی آنه فرانک و کتاب معروف اوست. فرانک دختر نوجوانی یهودی است که در جنگ جهانی دوم به همراه خانوادهاش پس از اشغال هلند توسط آلمان نازی، از ترس دستگیر شدن به مدت چند سال در مخفیگاهی پنهان میشود. آلمانها اما بالاخره او و خانوادهاش را پیدا میکنند و به اردوگاههای یهودیان در داخل آلمان میفرستند. فرانک در سن پانزده سالگی و در سال پایانی جنگ جهانی دوم در یکی از همین اردوگاهها به دلیل ابتلا به بیماری تیفوس از دنیا میرود. علت شهرت او، یادداشتهایی است که از او باقی مانده و در آنها بصورت روزانه از زندگی مخفیانه خود و خانوادهاش در شهر آمستردام نوشته. این یادداشتها پس از پایان جنگ بصورت کتابی منتشر شدند و او را به یکی از قهرمانان نوجوان جنگ جهانی دوم بدل کردند. در این شماره از عروسک سخنگو، ترجمه بخشهایی از کتاب و همچنین شرح زندگی او به روشی ابداعی جزو مطالبی هستند که پرونده مجله را درباره این نویسنده نوجوان تشکیل میدهند.